بنیاد خیرین حامی دانشگاه فرهنگیان

دلنوشته یک دانشجو معلم

دلنوشته یک دانشجو معلم

دلنوشته ای از یک دانشجو معلم:
مدام این شعر در سرم میگذرد:
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
راستش نمیدانم چگونه اما گاهی اوقات زندگی تو را هل می دهد به سمتی که عجیب حالت خوب میشود...
مثل امروز که من خیلی غیر منتظره به این جلسه با شکوه دعوت شدم و توانستم افتخار مجری گری چنین برنامه را داشته باشم و با انسان های شریف و ارزشمند ملاقات داشته باشم،وفرمایشات گرانقدرشان را بشنوم... آدم هایی که انسانیت درونشان موج میزند و در عین حال بسیار متواضع اند...
نمیتوانم احساس خوبی که امروز به عنوان یک دانشجو معلم داشتم را در کلمه بگنجانم... کلام قاصر است...
فقط میتوانم بگویم ما انسان ها همه به نوعی وسیله ایم و آمده ایم تا در این دنیا جای خالی خودمان را پر کنیم و دنیا را به جای زیباتری تبدیل کنیم...افراد ارزشمندی چون آقای دکتر احمدی که امروز مسیر حضور من در جلسه را هموار کردند و همینطور آقای دکتر خنیفر و آقای دکتر صالحی و دیگر بزرگواران گرانقدر افرادی هستند که حضورشان این جامعه را جای بهتری میکند...
به امید روزی که بستر رشد فرزندانی چون این افراد گرانقدر بیش از پیش فراهم شود...
امیدوارم افتخار حضور در چنین جلساتی باز هم نصیبم بشود.
باتشکر